ckodser



emroz ye bakhshe 3 sale az zendegim tamom shod:??

darvaghe alan ioi re dadam raft va kheyli hese ajibie :#

engar bazit az pc dar omade vo bazit restart shode 

hala nemidonam khoshalam ya narahat hata 

in dafe ke bazish ke koli hal dad ishala seri badam jaleb bashe :))

vali khob hanoz koli tars nak ham hast alabte kke hame ye ina sale dige ahmaghane be nazar miad

vali hamine dige:)) kholase ke take it easy va all is well 

va 3idiet ro bebinid hatman hata 2bare 

 

 va ye chize dige az shanse bad nalidan kheyli ahmaghanas age har moghe az khiabon rad shodi vo mashin behet naxad ax in ke shanset khobe khoshal shodi mitoni az in ke ye jaii shanset bade benalii 

 

khosh bashid 


یه چیزی که در مورد ورزش فهمیدم اینه که با وجوده این که وقت میگیره باعث میشه یه جوری کار های بیشتری هم بکنی مث اینه که زمان کند بشه الان یه ۲ هفته ای بود که هیچ گونه تحرکی نکرده بودم تو همین مدت زبان رو ول کردم و با "هیچ کاری کردن" کلش گذشت (یا هیچ کاری نکردن؟!) خلاصه که حس میکنم ورزش ادم رو سریع تر میکنه 

یه چند تام کتاب پیدا کردم که خیلی خوشم اومد (نخوندمشون البته) از اسمش و اینکه فک نمیکردم وجود داشته باشه خوشم اومد  
http://bayanbox.ir/info/6847822293273488737/epdf.tips-the-bro-code
            http://bayanbox.ir/info/6453845691840611964/The-Playbook

دیروز رفته بودم توچال کلن هم خیلی سخت بود یعنی واقعن پدرم در اومد هم کمرم داقون شد هم وام درد میکرد و همه جام هم سردش بود ولی فارق از این ها بهم خوش گذشت داشتم فک میکردم که واقعن چرا بهم خوش گذشت اخه واقعن هیچیزه جالبی نبود جز سختی به این نتیجه رسیدم که شاید از خود سختیش خوشم میاد یعنی مثل یه جور مازوخیست  بعد فرداش (که میشه امروز) یاده حرف یکی افتادم که میگفت وقتی اسایشت بالا بره مشکلات و دقدقه های ذهنیت هم پیچیده تر میشن مثلا اگه من همین چن وقت پیش کنکور داشتم قطعا هدف زندگی و اینا اصلا مطرح نبود  بعد حالا وقتی میری کوه و از اون اسایشت خارج میشی مشکلاتت دوباره بر میگردن به سطحه خوبش یعنی مشکلت این میشه که الان چی کار کنم گرم شم و چی کار کنم برف نره تو چشم و اینا یعنی قشنگ ذهنت ازاد میشه (ازاد که نمیشه ولی از درگیر بودن تو اینکه چرا زندم .هدف چیه .۲۰ سال دیگه چیکار میخوام بکنم خیلی بهتره) بعد یاده این افتادم که اکثر کسایی که مشروب میخورن دور و بر من بیشتر همه چیش از اینش خوششون میان (یا اینطور میگن) میگن ادم فکرش از مشغله ها ازاد میشه خلاصه که احتمالان لذت کوه برا من همون لذت الکله 


چند روز پیش با کوروش حرف میزدیم داشت داستانه خارج رفتنشو و بد بختیایی رو که کشیده تعریف میکرد ولی مثل اینکه راضی بود میگفت میارزه 

ولی برا من یه جور دیگه هست من زبان بلد نیستم یاد هم نمیگیرم نمیدونم چرا مثل یه جور نفرین میمونه نمیدونم چرا هیچکی به این موضوع توجه نمیکنه یه جوری بدیهی فرض میکنن زبان بلد بودنو بعدشم ادعا میکنن ادم ۳ ماهه تو خارج یاد میگیره (کسی تجربه داره بگه دارن چرت میگن یا نه) 

البته یه چیزه خوبی هم داشت حرفاش اومد یه لیست داد از کار هایی که باید بکنم لیستش هم همچین پر ملات بود حالا خوبی این کارش این بود که من تو کار خیلی بدم یعنی هر موقع میخوام برنامه ریزی طولانی مدت کنم به هدف زندگی و خدا و اینا میرسم بعد هم یه مدت میرم تو خودم و اینا  این که اومد یه لیست داد و گفت این کارا رو میکنی تهش امریکا هستی همچین یه حس خوبی بهم دست داد و یه کاره سختمو انجام داد الان فقط مونده اینکه ببینم میارزه؟ اینجا رو ول کنی بری اونجا یا نه 

داشتم فک میکرد یکی از مشکلاتی داره و خیلی برام مهمه اینه اینجا یه جورایی حس مرکز بودن دارم یعنی مستقل از جایی که حستم یا کسایی که باهاشونم حس میکنم مرکز منم و اگه کسی پیشم نیست مثلا اونه که گم شده (حالا به این چرتی هم نه) ولی خلاصه وقتی میرم خارج این حس کاملا عوض میشه یه جوریه که انگار گم شدم (البته احتمالا به فاصلم به خونه ربط داره) یعنی اگه یه خونه بخرم درست شه شاید ولی اگه درست نشه خیلییی برام اذاب اوره و قیر قابل تحمل و به نظرم این حس مرکزیتم برام خیلی بیشتر از هرچی اونجا میتونم ببه دست بیارم میارزه 


شاد باشید بخندید و از زندگی لذت ببرید 

(از رادیو گیگ کپی کردم اینو )www.jadi.net 


داشتم بلاگ مجید گروسی رو میخوندم یه پست داشت که میگفت دوباره دارم زیاد پست میزارم یعنی که احتمالا از دوستام دور شدم اینو من به شدت تو خودم حس میکنم یعنی مثل اینکه مقداره ثابتی روابط اجتماعی توم وجود داره که باید خالی شه و اگه نتونم رو دوستام خالیش کنم میام روی بلاگ میریزمش که شامل چس ناله و اینا میشه 

خلاصه این که پست نیزارم از نظر خودم خیلی خوبه و همش به خواطر دوست های جدیدیه که پیدا کردم

 بلاگ مجید هم اینه  magaroo.blog.ir بعد خیلی ادم خفنیه ولی خوب بلاگش با سبک من اداره میشه(چس ناله کنان پیش میره) 



خب امروز اولین نظرم رو گرفتم بعد بخاطره همین دیگه اینجا از دفترچه خواطرات تبدیل شد به بلاگ !

ولی حالا من نمیتونم خیلی فرقی ایجاد کنم

دیروز بود که نمیپونم چرا یه هو شرو کردم به جدی چرت گفتن نمیدونمم چرا اینچوری بود رفته بودیم تو بالکن یه هو تیزی گفت بیا ببپریم پایین منم اینجا شرو کرم به چرت گفتن که اره من دیروز اومدم بچرم از چنجره اتام نشد همین طوری ناخدگاه داشتم چرت میگفتم که یک هو اومدم به خم و دیم اووه شت چه چرت بدی گفتم بعد یه کم فکر کردم دیدم این من الان که خیلی از ندی راضیه بعنی من  یه من دیگه دارم تو ناخاگاهم که میخواد از پنجره بپره پایین؟! البته نمیدونم شاید سرفا ناخداگاهم هی چرت میگه سر هم بعد هم من هدفمو پیدا کردم :))‌یعنی حالا قطعا به سمتش نمیرم ولی حداقل یه هدفی هست که هر موقه اون طور شدم اینو بندازم جلو و به زندگیم برسم بعنی اینو میزارم اون بالا بعد ایگنورش میکنم (با تشکر فراوان  از المیر ) البته با توجه به اینکه فک کنم فقط خودت متلب رو بخونی میشه از تمام خواننده ها به خاطره نظر هاشون تشکر کرد:))


یلدا با اینکه دیروز بود ولی یلداتون مباک 


الان یه چند وقتیه دنباله هدف و اینا میگردم خیلی وضع بدیه که ادم هیچ هدفی نداشته باشه منظورم از هدف هم گرفتن فلان نمره و اینا نیستا یکم کلی تر بعد برام جالبه که چجوری ملت بدون دونستن چیزی به این مهمی میگذرونن  البته فک کنم هر کی یه مدت بهش فک میکنه بعد بیخیال میشن حالا منم تو اون زمانم کاش هرچی زود تر  بیخیال بشم ولی فعلا الان یه سری گزینه هست که ممش بده اولیش اینه من هستم که یه مدت لذت ببرم از زندگی بعد بمیرم که این فاجعس گزینهی دوم کمک به مردم و  ایناس که که الان من فرضا هدف زندگیم بشه کمک به مردمی که هدفشون لذت بردن از زندگیه فقط ؟ اینم حالا با اینکه از قبلی بهتره ولی هنوز خیلی داقونه یکی دیگم هست که ادم خوبی و اینا باشی تهش بری بهشت لذت ببری :/ که خب اینم همون اولیه تویه یه قابه خوشکل تر خلاصه الان شما چرا نمیرید از پنجره بپرید پایین به خاطره ترس از مردن :() ؟؟ خلاصه به منم بگید دیگه چرا از پنجره نمیپرید پایین هدفتون چیه

داشتم تو کتاب خونم رو نگاه میکردم یه دفتری رو دیدم ماله دورانه کلاس هفتم برام خیلی جالب بود روش با ماژیک نوشته بودم غلط بنوسیسم با فاز ک*خل نامه و بعد این رو من شروع کردم به نوشتن که یه روز اومدم خونه دیدم مامانم اینو کرفته بود دستش و روی اون فوشش رو خط زده بود و بهم گفت که از این حرفای بد نزنو و اینا خلاصه که سر این دفتر کلی آب شدم 

بعد حالا اینا اصن مهم نیست اون چیزایی که توش نوشتم خیلی جالب تره ولی زیاده حسش که طبیعتن نیست همشو بنویسم ولی کلیتش اینه که میگم پیشرفت علم با غلط نوشتن و اینا زیاد میشه(لعنت به منه کلاس هفتم) بعد میگم همین طور که جرم به انرژی طبدیل میشه من میخام زمان رو به انرژی تبدیل کنم(انشالاه هیچ کی نخونه) و بعد میگم اگه همه ورودی های مغز رو قطع کنیم احتمالا خیلی خفن میشیم مثلا کورا گوششون قوی میشه من میگفتم اگه همشو قطع کنیم احتمالا قوی میشیم دیگه بعد هم یکهو فاز رو عوض میکنم میرم تو دین و یه دین کوچولو میزازم برا خودم یعنی در واقع برداشت خودم رو مینویسم و

 شت الان خوندم بخش دین رو و چه جالب بود پیشنهاد میکنم الان شما هم یدونه از اینا بنوسید و ۵-۶ ساله بعد به طرض عجیبی جالبه و الان به این نتیجه رسیدم که از این چند صفحه چیزی نگم نکه خجالت بکشما یعنی از این طبدیله زمان به انرژی قطعا باید بیشتر خجالت بکشم ولی نمیگم دیگه

شب خوش


امروز یه هو سر ظهر بود که حوسلم سر رفت گفتم چیکار کنم چیکار نکنم پاشدم رفتم بیرون همین طوری رفتم بالا تا رسیدم به A.S.P که بالای خونمه به هدف دختر و اینا که البته هدف واقعیم دختر نیست  که حالا بعدن میگم خلاصه یکم اونجا  چرخیدم بعد دیدم دختر و اینا خبری نیست پاشدم رفتم هی بالا همین طوری میرفتم کلی هم خوشال بودم که بالاخره دارم برنامهی رندم والکم رو انجام میدم بعد کلی هم خوشال موندم دیگه یعنی انجام شد دیگه بعد همین طور که داشتم میرفتم یکهو سر از پایتخت در اووردم و به شخصه پشمام ریخته بود که چه قدر راه رفتم  بعد  گفتم برم یه روکش کیبورد هم بخرم که بتونم تو بلاگ فارسی تایپ کنم همین دیگه (ببینید چه قدر برام مهمید میرم برای راحتیتون کلی هزینه میکنم) خلا صه از این ها بگزریم من هنوز رندم والک رو با شرایط کامل انجام ندادم قرار بود( تو فکرام )که شب باشه ولی خب الان بتد از ظهر بود رفتنی برگشتنی هم ۹و۱۰ شب با اینکه یه تیکه تیکه هایی میرفتی توخیابونای کاملا تاریک ولی همچنان ادم میدیدی کسی خواست بیاد اعلام امادگی کنه کلی خوشال میشم با هم بریم رندم والک ساعت ۱۲ اینا شروع کنیم  بریم دیگه البته

بعد تو راهه برگشت بود که یه اقای اتوبوسی رو دیدم که اومده بود وایساده بود بقله خیابون رفتم کمی باهاش حرف زدم وعشق کردم و اصلا هم به جواباش گوش نمیدادم یه تسکی داشتم که با ۵۰ تا ادم قریبه برم سلفی بگرم با این هم برا همین رفتم رفتم حرف زدم برای یه سلفی


بعد قضیهی ۵۰ سلفی هم همین طوری الکی اومده و فک کنم برا اینکه میخام بعد از امسال برای گول زدم خودم ازش استفاده کنم یعنی چون قرار بود خیلی کار کنم تو این سال میخام اینو اخر سال نگاه کنم و بگم من کلی کار انجام دادم واقعا احمقانست از الان میدنم میخام خودمو گول بزنم ولی دیگه چه کنم 


خب این از این حالا یه چیزی رو میخاستم بگم اونم اینه که دختر بازی و اینا برا من جزابه ها ولی اصلا نه در اندازهی اون لذتی که وقتی میگم دختر بازی کردم میبرم یعنی خودش فل صرف  علت نیست یعنی تو اولویت دومه و اولویت اول اون لذتیه که وقتی طعریفه شون میکنم میرم خلاصه که اوصا خیلی خر تو خر شده و منیدونم چی به چیه  بعد هم حال ندارم متن رو یه بار دیگه از اول بخونم و حروفی که جاموندن و اینا رو درست کنم اگه نشد بخونین که چه بهتر چون کلا توش چرت و پرت نوشتم



امشب یه حرکت گروهی عظیم رو که تیم براش  ۲۰ روز  زحمت کشیده بودو نابود کردم :((((((

و الان نمیدونم چه کار باید بکنم 

حس قاتل بودن دارم قاتله یه نحزت 

نمیدونم واقعن و فقط ناراحتم  بد ترش اونجاس که حتی تنبیه هم نمیشم و در عذاب وجدان خواهم سوخت 


vaghti varede danesh gah shodam baraye avalin bar ba in ke ehtemale ziad gharar nist tasire khasi toye jahan bezaram movajeh shodam kheyli dard dare va be nazaram az kamal garaii miad 

kholase ke kheyli dard dare az bachegi mikhay ye tasire bozorgi toye jahan bezari bad ye kam bad mifahmi ehtemalan afrade ziadi hata gharar nist beshnasanet che berese be in ke tasire bozorgi toye jahan dashte bashi va hata in ke koli aghabi be nazarat ba in ke benazar miad ta in ja optimal bazi kardi

apply:

balaye khaneman sooz 

kolan ke kheylii sakhte bad ta inja adam koli zahamat keshide va benazar miad vaghan dige base va keshesh nadaram bad hala 2 ta rah daram 

1. ghable lisanse : in ke ye moshkele bozorg daram in ke zaban balad nistam :(( va in ke bors ehtemalan nemigiram bad bedone bors ke pole khanevade heyfe vaghan 

va hata nadaran :)) sali fucking 70,000 $ dar miad ke vaghan nemitonan pole 4 sal lisanso bedan hala migan miri onja dars mikhoni bors migiri. khob age nagereftam chi baradare man on moghe che konam az daneshga sikamo bezanam aya ? mishe vaghan bad age sikamo zadam on hame poli ke dadam ke masalan 3 salesho bekhonam chi mishe . pas chizi ke vazehe be nazar ine ke pelan be omid bors raftan fale

2.bade lisans: in ke mishe 4 sale dige va ta 4 sal dige hame zahmataii ke keshidam par olampiad ro migam dar vaghe ehtemalan moshkel az onja miad ke be khodam bavar nadaram yani ye jori hes mikonam shansi bode ta injash bara hamin mikham bechasbam be in vo be ghole marof bechassssbonamesh pas age bekham bade lisanse beram ino nachasbondam bara hamin khosham nemiad dige 

 

kholase ke ozamon bade va hey bishtar be in natije miresam ke bar goh bonyad shodim va age god nakhad hich zamani nemishe khosh bodd va dar asl kamelan az sharayete

 

age hes kardid kheyli bacham ke in moshkelate ahmaghane ro bozorg mikonam hagh darid nazare khodamam hamine hata be omide rozi ke bozorgtar sham  

hame chiam bara in englisie ke daram tamrine type 10 angoshti mikonam 

khosh bashid


امروز فهمیدم از  راه رفتن خیلی خوشم میاد و در واقع یعنی اون متن در مورد لذت کوه و اینا چرت بود و از راه رفتن خوشم میاد. یه هدفون میزارم تو گوشم و یه حس خیلی خفنی پیدا میکنم حس ازادی  و این چور چیزا (که البته خیلی هم اسکل به نظر میام وقتی کلمو ت میدم  و دستامو باز میکنم و راه میرم و چون خودم اینو میدونم یعنی اینکه اسکل به نظر میام به هیچ جام نیست :!: البته جلو کسایی که نمیشناسم دیگه ) 

 

 

بعد هم یه چیزه جالبی فهمیدم اونم اینه که فک کنم کله زندگی برام به اون صورت جدی نیست یعنی امروز یه لحظه ای بود با دست یه جا رو گرفته بودم و کافی بود دستم ول شه یا بگیره بعد به خودم اومدم و دیدم قطعا یا میمردم یا به فنا میرفتم 

البته همون موقع بود که پشمام ریخت (که البته به روم نیوردم ) 

 

ina ro 1 sal dir tar mizaram ke jaleb bashe baram :)) 

va alan masgharam mikonan 


اینو مینویسم که یادم نره (نخونید به شدت به درکتونه و کل ماجرا واقعن مبتذل و چرته و حتی خودمم اینو میدونم)

 

اقا من یه دوستی دارم اسمش پارساعه پارسا صابری این یه دوست دختر داره رهاست هالا این پارسا هی روی این نسبت به من غرتی میشه منم نه تنها یه کاری نمیکنم که دیگه نشه بلکه چون واقعن پارسا رو تو این موقعیت دوشت دارم شدیدن دلم میخاد باز این طوری بشه 

اولین بار که این طوری شد رها داشت بامن برا تولد پارسا چت میکرد میخاست سوپرایزش کنه و اینا برا همین پارساعم نباید میدید دیگه منم تو اتوبوس بقل پارسا داشتم جواب اینو میدادم و رها هم جواب پارسا رو نمیداد و میپیچوندش این که دید با رها دارم چت میکنم برا ولین بار غیرتی شد . اونجا بود که علاقم به قیرتی شدنش رو کشف کردم حالا این گذشت چند هفته بد پارسا پیام داد بیا بریم بررا تولد رها گرافیتی بکشیم (این کارو رها هم دقیقا قبلش قرار بود بکنه) منم همون جا  گفتم بیا بریم گرافیتی بکشیم ولی هر چیزی که به رها مربوط باشه نمیکشم اونم بعد کلی کنجکاوی برای این که چرا اومد یه دستی بزنه گفت ببین به من گفتن تو از رها خوشت میاد برا اینه نمیکشی (شایدم یهکی واقن بهش گفته) منم اول کلی پریدم بالا و بعد جوابشو ندادم بعد ۱ ساعت گفتم نه بخاطر این نیست که باهات گرافیتی نمیکشم و دباره رگ قیرت دوستمون گرفت و کلی عشق کردم و مثل این که به دنیای مبتذل سریال ترکی ها واقعن علاقه دارم ولی حیف با این همه تلاش هنوز تعداد بار های وارد شدنم بهشون از ۴-۵ بیشتر نمیشه 


اول که اه 

بازید کلو فک میکردم بازیده یه روزمه  و فک میکردم اوه شت عه عالمه ادم چرتامو میخونن

بعد داشتم در مورد یه تابع مقایسه بین ادما فک میردم یعنی اگه مثلا اگه یه روح باشم و قرار باشه بین ۲ تا بدن انتخاب کنم کدومو انتخاب میکردم تا همین چن وقت پیش فک میکردم اونی که جمع لذتش تو هر لحضه بیشتر باشه رو انتخاب میکردم بعد فهمیدم جمع لذت رو باید یه جور دیگه کرد (نمیدونم چه جوری ولی یه جور دیگه) چون یه مدل لذت دیگه عادی میشه 

الان فهمیدم تاثیر گذاری هم خیلی مهمه یعنی اونی که بیشتر تاثیر میزاره تو جهان یه پوینت مثبت داره  ولی نمیدونم تاثیر گذاری خودش یه تایپه لذته نه به خاطره این که خوشم میاد تاثیر گزار باشم میخام تاثیر گزار باشم یا چون میخام تاثیر گزار باشم (جفتش یکی شد ولی چه کنم دیگه)  خب الان که فک میکنم همون جمع لذت هر لحظه خیلی مقایسه ی خوبیه 

و به امید هم سلام میکنم 

 

ina ro 1 sal dir tar mizaram ke jaleb bashe baram :)) 

va alan masgharam mikonan 


امروز اینترنت که قطع بود و دارم دیوانه میشم کاملا حس میکنم اگه همین جوری بمونه قابلیت خود کشی دارم 

ولی الاوکیل  اگه قراره قطغ شه حداقل کم کم قطع شه عادت کنیم این چه وضعیه اخه 

و اگه تا اخر هفته قطع بمونه مطمعنم دیوانه میشم و اهتمالا برم  گرافیتی بکشم و زندانو و این داستانا به طور جدی:))


از ساله پیش که یکی از دوستام ادرسه بلاگو پیدا کرده بود پستامو یه سریاشو  نمیزاشتم 

چراش که واضحه 

و زمانه منتشر شدنه پستارو میزاشتم ساله دیگه تا ارزشه اطلاعاتش کم بشه :))(مگه cie عه؟) 

حالا الان یه هو دیدم این خود سانسوریا چیه اینه بالاخره یکی از من های موجوده نباید سانسورش کرد ولی مشکل اینه که من های مختلفم مخاتب های مختلف داشتن مثلا منه توی خانواده با منه توی گروه دبیرستان با منه توی گروهه راهنمایی و منه توی گروه بچه های شمال(این یکی هر چه زود تر سر به نیست شه صلوات) و منه پشت لبتاب اینا هم مدلشون فرق داره هم ادمایی که میدیدنشون با فرق داشت و وقتی اینا قاطی میشن معمولا بد میشه (مثل الان:))

حالا کاری که میکردم این بود که اینا رو از هم جدا میردم مثلا با بچه های راهنمایی و دبیرستان رو سی میکردم جدا کنم (که البته الان که من نمیخام اونام از هم خوشششون نمیاد) بعد خانواده و دوستام رو هم جدا میردم (یه دلارام این وسط پرسه میزنه فقط که اونم هر سری پشمامش میریزه چون یه سری درمون منه خانواده میاد یه سری منه دوستایه دبیرستانم) ولی حالا میخام شل بگیرم و همهی من هارو متحد کنم :))) ولی به طرض جالبی هیچ دوگروه از گروه های بالا از هم خوششون نمیاد و نمیشه من هاموتست کنم ببینم یکی شده یانه

 


با گروه چپ از دوستام رفته بودم و فرایند بیرون رفتن شامل مقدار زیادی بقل میشد و من واقعن به قدرت بقل اعتقاد دارم این دست دادن اصلا فایده ندارد کاش میشد همه را بقل کرد کاش این قدر دور نبودیم کاش میشد معلم ورزشم رو بقل کنم کاش میشد استاد ادبیاتم رو بقل کنم کاش میشد همه را بقل کنم ولی نمیشه کلی مرز هست کلی شرط هست البته نمیخام همه رو بقل کنما میخام همه رو بتونم بقل کنم کلی فرق هست مثلا استاد ادبیات و نصف ملت که بدیهتن بدشون میاد اون نصفهی دیگه هم کلیشون خیلی جدین که پر از اونا که تو نصفهی مجازن و خیلی جدی نیستن یه سریاشون که میگن این گی بازیا چیه کلیاشونم که اصلا از بقل خوششون نمیاد یا بعضیا که بقل رو خیلی عمر والایی میدونن و فقط مثلا زنشون رو بقل میکنن و کلا فک کنم فقط همینا که بقل کردم امروز باقی میمونن تا نیازه من به  بقل رو کنن خلاصخ که لعنت به این همه مرز و جدیت و هر چیزی که اگه الان خاستم بقلت کنم برا اون نمیزاری 


دقیق که میبینم میبینم راست میگفت هر انچه مینویسم مبتذل هست چرا؟

چون ابتذال رو نهادینه کرده ام درونم 

این هم حتی چرت بود نمیخاستم این را بگویم صرفا چون چیزی بود که میشد گفت گفتم ابتذال را دارم بالا میاورم روی این بلاگ چرا 

چرا که نه. واقعن مگر کار دیگری هم میشود کرد باید ادامه داد و مبتذل بود اگر مبتذل نبود پس چه بود اصلا که میگود مبتذل کیست و چیست عامه که مبتذل هستند و مبتذل پسند 

باقی هم که چون میخاهند عامه نباشند ابتذال بقیه رو به سخره میگیرند تا خاص بودنشان را به فروش بگزارند این ها هم که مبذل ترند 

من که ۲ صفحه کتاب خوندم جو گرفتتم و از ۲ دستهی قبلی بد تر شدم. 

من کاملا درون ان دسته ای هستم که نمیخاهم ان دستهی راهت طلبان که کپی را به بد ترین روش ممکن انجام میدند من حالا وسط دقیقا پسط ان دسته هستم 


راستی یه ساله گرافیتی میگشم همشم میزارم تو fc.graffiti همین دیگه 

داشتانه شروعشم از یه پارک تو شمال شرو شد بعد فیلم فوقولادهی Then Came You اینجوری بودم که خوب منم میخام اینکارا رو کنم یه تسک لیست باز کردم کلی تسک توش نوشتم و گرافیتی هم نوشتم حس کردم از الانم خیلی دوره و اون موقع میخاستم تا میییشششه از خودم دور شم یعنی شخصیتم رو عوض کنم که چه خیاله باطلی ولی حس کردم که گرافیتی از همش بهم دور تره و اونو انتخاب کردم و قوی رفتم سمتش (که الته بعدن رها گفت که خیلی به یه برنامه نویس میخوره گرافیتی بکشه) که راست هم میگفت و همین دیگه این شد که رفتم استارتشو زدم

و اینکه همچنان هم میخام تا میشه خودمو عوض کنم ولی حالا این که اگه خودمو عوض کنم این من فدا شده یا نه و راه برگشتی هست یا نه سواله 

الان ولی مشکلاسیلم نداشتن skye  هست که کاش زود تر برسه وشایدم رسیده و خبر ندارم چه میدونم 

 

ولی اوضاعه تسکام خوبه فعلا حتی بدونه skye مشخص یه تسک بلال فروشی بود که برا تولد ریحانه رفتیم و انجام دادیم تا ۱۸ سالگی پر باری داشته باشه و بلاخره بعد مدت ها یدونه از تسکام خط خورد و خوشالم ولی همچنان بدون skye نمیچسبه

 


اقا چن روز پیش با تیمور ملقب به سلطان رفته بودم بیرون سلطان یه دوست دختر داره شایدم قراره داشته باشه اسمش ستاره هست من با این ۲ تا رفته بودم بیرون الته فقط این ۲ تا نبودن دیگه علی و علیرضا و یه سری دیگم بودن (ک=میدونم که به درکتون) حالا سلطان رو ستاره که غیرت داره ولی من مث که این قظیه رو خیلی جدی نگرفته بودم هیچی حالا سلطان اصابش خراب شده منم که کلا از فراینده فیرتی شدن خیلییییی عشق میکنم ولی این سری دیگه خیلی جدیه مثل این که .

حالا این سلطان نمیاد اینو بگه چون فک کنم خودشم میدونه چرته ولی دیگه غیرتیو شده و کاریشم نمیشه کرد اینجا بود که وارد مشکلی شده بودم که تایپش ناشناخته بود یه جورایی انگار مشکلمون عمیق تره (عمیق شدن تو ابتذال مثلا چیزه جالبی نیستا این از اون مدله) ولی حالا که این جوری شده و این که تاحالا از این مدل مشکلا نداشتم خوشالم مثلا یه دوست دارم عرفان این کلا درگیره تو این مدل قضیه ها ۲۴ ساعته 

الان بعد این قدر شعوره دوستام  رو بیشد میدونم چون معمولا با یه **ننت و یه چن تا مشت تو یه گروه از دوستام مشکل حل میشه تو یه گروه دیگه هم اصولا مشکل ایگنور میشه و چن تا چرت میگن میخندیم و رد میشیم ولی حالا میترسم به این سمتی بریم که دیگه این جوری نباشه و خوب خیلی بده چون مدل مشکلاتش به معنای واقعیه کلمه مبتذله و عمیق شدن و درگیره ابتذال شدن که دیگه هیچ 

 


الان یه حسی تو ته دلم داره میگه این ادم ادم خوبی نیست این ادم قراره دهنتو سرویس کنه ولی هر چی نگا میکنی میبینی اصلا بد به نظر نمیاد و حتی به نظر نمیاد اگه بدونه ادم بدیه بتونه تهمل کنه .ولی اصن  بد ها میدونن  که بد هستند ؟ ممکنه ناخداگاهش ادم بدی باشه . ممکنه خودش ندونه و بزنه نابودم کنه . چون اگه خداگاه باشه حداقل احتمال میدم لحظهی اخر  نکنه ولی اگه ناخداباشه چی؟ممکنه دوباره مثل سریای پیش یه هو خل بشه و خودش نفمه اخه وقتی خل میشه بعدش اصلا حس نمیکنه انگار وقتی به خاطراتش فک میکنه منطق زمان اتفاق افتادنشون حکم فرماس نه ماله اون لحظش . اصن لعنت از این حس ششم و اعتماد زیادیی که بهش دارم .


امشب مامان بزرگم فوت کرد همیشه فک میکردم تو این شرایط دیگه باید خیلی ناراحت بشم و گریه و اینا ولی واقعیتش داشتم کانتست میدادم و سر این که باید پاشم یا نه شک داشتم که البته یه هو قطع شد و تصمیم گیری رو راحت  کرد ولی الان سواله برام واقعن این قدر سنگ دلم ؟ این تا کجا قراره ادامه داشته باشه. ادمای تا چقد نزدیک زندگیم بمیرن برام مهم نیست؟

 

بعد این با کلی از فامیلام اشنا شدم که واقعن ازشون خوشم اومد و نمیدونم واقعن چرا این مجمعهی مضخرف از فامیلا معاشرت میکنیم در حالی که این همه ادم کول داریم یکی رو داریم اسمش مهرداده ۴۰-۵۰ سالشه  بعد کچله و کلاه کپ میزاره و کاپشن استین حلقهلی میپوشه و اصن فوق الاده بعد این صرفا ضاهرشه کارکرداراش اینقد خوبه که نگو بعد این پسرعموی بابامه و تاحالا ۳-۴ بار دیده بودمش واقعن از خانواده نارازیم برا این کاراشون.

 

بعد امروز یه مراسم دیگه ای بود فامیلای بابام اومدن و بابام قبل بالا رفتن گفت ؛ببین سری بیایا خوش میگزره ؛ منم فک کردم میخاد سری بکشونتم بالا ولی وقتی رفتم بالا دیدم مراسم عذا داری که نیست که هیچ اکثرن دارن میخنددن =))  بعدان گفت مدل قمیا(شایدم فامیل اینا) اینه که یکیو میکشن میرن ۴۰ شبانه روز خونهی طرف خنده و مسقره بازی  خلاصه که این صحنه رو با چشمام دیدم و راضیم :)) با این که بد بنزر میاد ولی خییییلی منطقیه میرن خونهی مرحوم همه رو میخندونن که حالشون خوب شه خلاصه که یه همچین فامیله با فهم و شعوری داریم ×-× و فاکینگ باهاشون رفت و امد نداریم و با یه مجموعهی   جلف و جفنگ ازشون رفت و امد میکنیم  تف تو این زندگی


خودمو سپردم به باد یعنی بدون چرخش خاسی جهت صاف رو انتخاب کردم مث بقیهی زندگیم نمیدونم شهامت چرخش ندارم یا به باده زندگی اعتماد دارم نمیدونم ولی میدونم دارم میرینمم به یه چیزی میدونم نمیتونم به حس ششمم اعتماد کنم از ترفی اگه به اون اعتمتد نکنم اینکه توی مردم چی میگزره رو با چی باید در بیارم؟؟خلاصه که حس ششمم رفته عقب نشسته و میگه ریدی مشتیییییی یکم صب کن تا ببینی هیج جامو نمیتونی بخوری وقتی یه چی میگم گوش کن


امروز صب با یه پیام حس ششمم عوض شد کاملا حس کردم نه ادمه خوبیه ولی با یه پیامه دیگه چند ساعت بعدش دوباره حس شیشم برگشت به حالت قبلی البته پیام دوم رو سپهر داده بود و حتی خودش هم نداده بود و این یه چند تایی مشکل داره اول این که یکی از هدفام این بود که براساس حرف مردم روی مردم قضاوت نکنم که تو این یکی به وضوه ریدددددددمممم دومی اینکه نشون میده حس شیشم ریدهههههههه مه توی چند ساعت دو بار کانل عوض میشه و یه مشکلی حست اینه که اعتمادم بهش خیلییی زیاده مقدارشو الان فهمیدم که تو اون چند ساعت گفتم خوب این دلارام تهش خوبه و این کاملا یه فکت قویی بود یه ساعت بد سپهر پیام داد و الان دلارام یه ادم خبیسه و این الان برام از بدیهیاته عالمه و این که تونستم تو چند ساعت این قدر تغییر کنم نسبت به یه ادم با ٢ تا دونه پیام واقعن اذیتم میکنه اخه این حسا یکم باید سباتش بیشتر باشه .

حالا میمونه این که میدونم این ادم ادمه بدیه و اگه بتونه دهمو سرورسسس میکنه یه جوری که کمر به سختی ساف کنم و حسم اینه که اگه الانم نمیکنه چون حس میکنه بعدا میتونه بیشتر بکنه .

خوب حالا الان تو ذهنم اینا فکت هستن و ثابت شده و کاری که میخام بکنم جای اینکه از زندگیم حضوش کنم اینه که برم جلو و سعی کنم سواری بگیرم از اسبی که میخاد  بزندتم زمین . تا این جاش با این که میدونم خیلی خطریه (شایذ حس کنید کاری نمیتونه بکنه ها ولی میلیون ها موقعیت هست که اگه یه حرکت اشتبا کنم واقعن میتونه بزنتم زمین ) همین امروز تو مراسم ٧ داشت اجرا میکرد برامون از این موقعیت ها که یهو به فنا برم که خوب این سری رو جانه سالم به در بردم  خلاصه که میتونه و من هم میخام ازش سواری بگیرم و اینکه یه چیزی اونم اینه که اگه اشتبا میکردم چییی؟؟؟؟؟ اگه ادم خوبی بود چی اونوقت من ١٠٠٪؜ ادم بده هستم و نمیخام بده باشم حتی از این حالت که اون بده باشه و منو اذیت کنه بد تره خلاصه که کاش اون واقعن بد باشه ولی نتونه کاری کنه مث این که فقط این حالت خوبه برام 

و این که چیزی که واضحه برام اینه که من از همهی دخترای اطرافم بیشتر از این خوشم میاد اقراق نمیکنمااا همشونن بعد این که برم با این زیاد دوست بشم مشکلش اینه که اگه بعدا یه وقت بشه با یک ادمه رندمه دیگه ای دوست بشم فک نکنم سیعمو نکنم و این دیگه منو تبدیل میکنه به یه ادم منفور حتی توی خودمم و از این که از خودم بدم بیاد بدم میاددد 

و ورودم به ابتذالللل رو تبریک میگم هیچ وقت فک نمیکردم این قد درگیر این وذخرفات بشم ولی مثل اینکه اقتذای سن مذخرفی هست که توش هستم

خوش باشید:))

 

پیوست: تصمیم رو گرفتم اصلا. برام مهم نیست که ادم بده یاشهه این بالایی ها همش چرت بود واقعن برام ارزشی نداره این خوب بودنو ایناا(این پیوسته ٦ دیقه بعد اومدهه:) یعنی ثبات فکری رو عشقه واقعن روی گوه بنا شده)

 

پیوست: اقا به یه نتیجه ای رسیدم اگه اوضا بد شد همیشه میشه مث مهرشاد بازی کرد و کارت دین و اینا رو رو کرد و به سرعت سیکه طرفو بزنیی

 

بیموست بعدی : اقا از تکنیکه برنا استفاده میکنی که ببین من الان فهمیدم که گیم :))


هیچ وقت نتونستم قبول کنم وقتی اپوزیسیون درست حسابی وجود نداره چه جوری میشه شروع به اعتراض و تلاش برای تغیر نظام کرد نتیجه واضحه از یک رندمه کامل بیرون میاد تا اینجاش اکیه یعنی قبول دارم هر گوهیی بیاد روی کار از الان نتیجهی جالب تری حاصل میشه ولیی مسئله اینه که این رندم زارت که نمیاد روی کار یک حضینهی وحشت ناکی(به نظر من) داره کلی کشت وکشتار هر دو طرف میزنن همدیگه رو تیکه پاره میکنن قطعا تو این شک ندارم این تحسن سکوت و اعتراضات معدنی هم میتونن برن شون ر بدن انقلاب با کشتن ایجاد میشه با قتل و تخریب حالا یعنی چیی یعنی نتیجه میشه یه رندم منهای یه مقداره ثابتی که این رو شک دارم بهتر باشه در واقع بین این ٢ حالت که حالت الانه و حالت دولت رندم جدید + کلی مرگ و میر بین این ٢ تا به نظرم نمیصرفه تغییر و اما باید به این هم توجه کنین که این حکومت مث شاه نیست که پاشه بره و ارتش بیاد سمته مردم اینجا جنگهه مردم در برابر حکومت این قدر باید بکشن که یکیشون کم بیاره کم اورن نظام الان هم به نظرم تموم شدنشونه 

یه داستانی هم هست که بابام از محقق نقل میکنه محقق توی هند بوده یه دست فروشی کناره خیابون یه شیرنی‌ای میفروخته و کلییی مگس روش نشسته بودن با یه دستمالی هم عرقه گردنشو خوش میکرده میره بهش میگه با این دستمالت این مگسا رو بپرون خوب بهش میگه اینا اون قدی که میتونستن خوردن اینا برن یه سری گوشنه میان

 

خلاصه که فرق من با شاهین همینه اون چیزایی دیده که میگه رندمه با اون حضینش از وضعه الان بهتره و من مخالفمم

 

 


امشب مامان بزرگم فوت کرد همیشه فک میکردم تو این شرایط دیگه باید خیلی ناراحت بشم و گریه و اینا ولی واقعیتش داشتم کانتست میدادم و سر این که باید پاشم یا نه شک داشتم که البته یه هو قطع شد و تصمیم گیری رو راحت  کرد ولی الان سواله برام واقعن این قدر سنگ دلم ؟ این تا کجا قراره ادامه داشته باشه. ادمای تا چقد نزدیک زندگیم بمیرن برام مهم نیست؟

 

بعد این با کلی از فامیلام اشنا شدم که واقعن ازشون خوشم اومد و نمیدونم واقعن چرا این مجموعهی مضخرف از فامیلا معاشرت میکنیم در حالی که این همه ادم کول داریم یکی رو داریم اسمش مهرداده ۴۰-۵۰ سالشه  بعد کچله و کلاه کپ میزاره و کاپشن استین حلقهلی میپوشه و اصن فوق الاده بعد این صرفا ضاهرشه کارکرداراش اینقد خوبه که نگو بعد این پسرعموی بابامه و تاحالا ۳-۴ بار دیده بودمش واقعن از خانواده نارازیم برا این انتخابشون.

 

بعد امروز یه مراسم دیگه ای بود فامیلای بابام اومدن و بابام قبل بالا رفتن گفت ؛ببین این سری بیایا خوش میگزره ؛ منم فک کردم میخاد سری بکشونتم بالا ولی وقتی رفتم بالا دیدم مراسم عذا داری که نیست که هیچ اکثرن دارن میخنددن =))  بعدان گفت مدل قمیا(شایدم فامیل اینا) اینه که یکیو میکشن میرن ۴۰ شبانه روز خونهی طرف خنده و مسقره بازی  خلاصه که این صحنه رو با چشمام دیدم و راضیم :)) با این که بد بنزر میاد ولی خییییلی منطقیه میرن خونهی مرحوم همه رو میخندونن که حالشون خوب شه خلاصه که یه همچین فامیله با فهم و شعوری داریم ×-× و فاکینگ باهاشون رفت و امد نداریم و با یه مجموعهی   جلف و جفنگ ازشون رفت و امد میکنیم  تف


داشتم یه کورس از دانشگاه برکلین رو میدیدم و یه لحظه خودم رو اونجا تصور کردم وحشتتتت ناک بود هم استاد هی میگفت اگه اینا رو بلد نیستید این تیکهش براتون  سخته هم هی میگفت اینقد باید وقت باید بزاریدد هم یه بخشی از حرفاشو نمیفهمیدم چی میگه حتی و خلاصه که پشمام ریخت بعد هی میگفت اگه تقلب کنبد توی دردسر میوفتید و اینا و کلا میخاست اول کلاس هراس افکنی کته و خوب موفق بود حتی برای من 

 


هر سری که گرافیتی میکشم انگار یه بار دیگه روح تو بدنم دمیده میشه 

این روز مرگی انگار روحی رو تومه ذره ذره میکشه میره

و این که تنهایی چه قد دلم میخاست بکشم البته یا تنهایی یا با امید با اون که میکشم هم حس میکنم توش سهم دارم هم اینکه زیبا میشن یا میشه گقت خودم دوسشون دارم 

مثلا وقتی با دلارام میکشم این حس سهم داشتن و اینکه تاسیره مهمی دارم رویه کاره نهایی رو اصلا ندارم حالا نمیدونم وقتی با بقیه هم میکشم اونام همین حسو دارن نسبت به من یا نه کاش که نداشته باشن کلی از لذتش هم میکنه


هر شب تصمیم میگیرم ار فردا دیگه ادم میشم و صب ۸ پا میشم ورزش میکنم 

بعد چیی میشهه ۱.۵ میخابم فرداش ۱۰ پامیشم میگن بدو صبحونه بخور میزو جم نکردیم برا تو پنیرا خرای میشن

میرم صبحونه میخورم بعد دیگه که نمیشه ورزش کرد صب میکنم تا نیم ساعت اینا برن پایین تو این تیم ساعت یه کاری رو شروغ میکنم تا ناهار مشقولم بعد دوباره این چرخه تکرار میشه

و این جوری شده مه ۲ روزه هز کاری میکنم نمیشه 

 

پ.ن

این که عنوان به متن نمیخوره برا اینه که قرار نبود متن این باشه ولی دیگه نخاستم بهش دست بزنم 

 


خودمو سپردم به باد یعنی بدون چرخش خاسی جهت صاف رو انتخاب کردم مث بقیهی زندگیم نمیدونم شهامت چرخش ندارم یا به باده زندگی اعتماد دارم نمیدونم ولی میدونم دارم میرینمم به یه چیزی میدونم نمیتونم به حس ششمم اعتماد کنم از ترفی اگه به اون اعتمتد نکنم اینکه توی مردم چی میگزره رو با چی باید در بیارم؟؟خلاصه که حس ششمم رفته عقب نشسته و میگه ریدی مشتیییییی یکم صب کن تا ببینی هیج جامو نمیتونی بخوری وقتی یه چی میگم گوش کن

 

خوبب حس شیشمم ریده شدههه بهش=))

درست ترین کاری بود که تو زندگیم کردم


یه موقعی داشتم با ریحانه در مورد رابطهی یه طرفه حرف میزدم البته بحث کلا میگفت بده ولی همون جا یه لیست از ادما نوشتم که این مدلی شرو کنم رابطه رو و خلاصه بعده یه بحث در مورد بدی های رابطه های یه طرفه رفتم یه دونشو استارت زدم =)) و برنامه دارم یه سری دیگشم استارت بزنم تازه 

و با همهی این ها ولی یه فرقی هست بین کاره من و اون صحبته این که بدم نمیاد میشه گفت یه جورایی از این وضع یعنی میدونم اگه یه سال هم پیام ندم پیامی قرار نیست بیاد (مثله ۲ ساله پیش =))‌.  ) ولی خوب اکیم یه جوری انگار وقتی شروعش میکنم میدونم چی میخام ازش در واقع میدونم ازش چیزه خاصی نمیخام =))

 

شاد باشیدد

 


اول که عیدتوننن مبارک 

دوم اینکه حالا که میفهمم توی این شرایط چههه قدر بازدهم میتونه بالا باشه ارزو میکنم کاش هیچ دانشگاهی وجود نداشت 

نه این که شرایط الان خوب باشه ها .نه .ولی اون تیکهی دانشگاه نرفتنش عالیه تیکه های بدش فراغ یار هست و همین دیگه یعنی بهینش این بود که همه صبح پاشن برن کتاب خونهی فنی یه بالای دانشگاه تهران همه چیم داره خدارو شکر هم میشه درس خوند هم الافی هم فساد اصلا عالیه 

 

تو این شرایط اولین کتابم رو بلاخره بعد مدت ها تموم کردم این چند وقت هی کتاب شروع میکردم سرییییی ولش میکردم و حتی حس میکردم که یادم میره ولی امروز توی این کتابم دنباله یه چیزی میگشتم رفتم به فهرست و وای با خوندن هر کدوم از اون اسما کل فصل رو که انگار یادم رفته بود میومد جلوی چشمم خلاصه که حافظم یه سری لینک لیست داره که ادرس سرشونو میندازه دور و دیگه دست رسی بهشون ندارم =)) 

اینو که فهمیدم یاده یه چیزی افتادم قبل مرحله ۲ میومدم راه های مختلف رو یه جا مینوشتم یه همچین لیستی بود

لانه

استقرا

.

.

.

 

حالا که فکر میکنم سره اون لینک لیستا رو ریخته بودم توی یه لیست دیگه و برا همین بود خیلی احمقانه بود 

حالا حس میکنم این لیستام کمن میخام همه چیرووو لیست کنم بره

 


بلاخره دارم میتونم فکر کنم باز

فکرم رو گذاشتم رو هم یه سری چیز فهمیدم این که من ادم عشق و عاشقی نیستم.

یه روز بود جعفری مست کرده بود از عشق و عاشقی و اینا میگفت بعدش گفت :الان فک میکنید ارشیا میفهمه و اینا؟ من اونموقع هم نیمفهمیدم چی رو میگه یعنی خودم که حس میکردم همهی حرفاشو میفهمم ولی خوب انگار مثل این شعراس ممکنه بفهمیشون ولی این که نویسنده چی میخواد بگه  یه بحث دیگس

بعد اون یه بار دیگه ریحانم اینو گفت اون سری حدودا داشتم میفهمیدم چی رو میگه ولی خب اخرش اخرم نفهمیدم چی رو نمیفهمم 

این سری هم حتی نفهمیدم دقیقا به جز اون متنا تو بیر بیر مشکل چیه 

اصلا انگار اون بخش مربوطه رو ندارم .وقتی میگم ندارم چون حتی نمیفهمم چییی میگن به جز یه بار که حدودا حس کردم چی میگن که اونم قطعا نتیجهی اون نفهمیدن بوده 

حالا باید الان که چی :

   الان باید بفهمم خب من اگه مرد عشق و عاشقی و اینا نیستم چی هستم .یه سری گزینه بود که من این قد بدم میومد ازشون همیشه میگفتم نهههه من برا ین کار نیستم و اینا ولی الان دیگه باید همچین باهاش رو به رو بشم .خب از این فضا بیایم بیرون یا باید بریم تو کاره دین و اینا که که خببببب اصلا این فازا بهم نمیخوره کلا باید بچسبم به دنیا احتمالا از این استاد دانشگاه خشکا بهم بخوره اینو قبلا بردیام حتی بهم میگفت ولی خب من فوشش میدادم و دعوا شروع میشد ولی این بار دیگه خودمم به این رسیدم یعنی باید باهاش کنار بیام.این اخرین کتابی که میخوندم در مورد افسردگی و اینا بود میگفت که به ژن و اینا ربط نداره یه بخیشش بود میگفت باید کارتونو دوست داشته باشید و این حرفا از یه اقا هه هم که کارش قاطی کردن رنگ بود مثال میزد که این کارشو دوست نداره تو کارش خلاقیت نمیتونه به خرج بده و این حرفا . الان ولی یه نگاه دیگه به حرفاش دارم اگه تایپ ادمی که هستیو دوست نداشتی چی اگه شرایطش رو نداشتی چی

الان من تایپ ادمم یه شغل کارمندی میخواد یه چیزی تو همون مایه های رنگ ترکیب کریدن ولی خودمم چی ؟ خودم اصلااا از این کارا خوشم تمیاد کوچک ترین ارزشی برا این کار های عالمی و بیزینسی قاعل نیستم به نظرم اینه که تو ٰژنه مه برا یه کاری ساخته شدم ولی علاقه به اون کارو توم نذاشتن. این دیگه اون تیکه ی محکوم به افسردیگیه توم . مشکل بعدیم ارتباطاس الان بقیه دوستامم مثل خودم باشن احتمالا و این یعنی ارزشی برا اونام قاعل نیستم مثل خودم تو نگاه بقیه تایپ هام که نمیفهمم حتی و این دیگه قوز بالا قوزه 

اصلا قرار نبود اینا رو بگم =)) 

کلا همیشه این جوری میشه تو بلاگ .یه حسو میگیرم بعد با فکر میبرمش جلو .مشکل مام حتی از همین بود (البته اون تیکه ایش که فهمیدم  چی به چیه =)) حتی میشه گفت کل اون تیکه ای که فهمیدم چی به چیه ) یه حسی بود یه لحظه اومده بود بقیشو فکرم برده بود جلو .فکرم حسم رو به دار کشیده بود . بعد حالا بیا بگو من این حسا رو ندارم .

 


oh

باز بلاگ زیاد میخوام بنویسم این سری ولی حالشو ندارم 

همش  یاد حرفه مجید میوفتم میگفت وقنی تنها میشم میام اینجا منم همین طوریم اصن بلاگ مال تنها هاس اونا که مخاطبشونو دارن  میرن اینستا و تویتر برای ادمای واقعی مینویسن ماها که اینجا مینویسیم معلوم نیست که دیده نمیشیم و از این خوشحالیم. 

یه سری متورجست و جو میان تو بلاگمون سر میزنن یه اماری برامون درست میکنن خوشحال شیم 

این چن وقت انقد اعصابم  بد بود دیگه تو خونه هم کسی باهام حرف نمیزنه :)) اصلا خیلی جالب شده وضع. این شروع قرنتینه تا الان برام مثل رفتن از ایران بود همهی ارتباط هام قطع شد اصلا خیلی جالب بود 

هاا نه شایان بهم پهم پیام میده خودش نمیدونه چه قد مهمه برام اون پیاماش شایدم بدونه نمیدونم اصلا مهم هم نیست برام حتی شاید ریحانه بهش گفته باشه اینم نمیدونم.

 

قبل این چند وقت داشتم گیم تیوری میخوندم کلی هم خوندم برا یه کلاس در واقع ۴ تا کلاس آنلاین بود یکش با من بود 

کلاس امروز صبح گیم تیوری درس دارد :))) حالا باید دنباله مطلب بگردم حس میکنم این دیگه کار خدا بود. یه کمک شاید.این چند وقت احتمالا مجبور باشم همشو درس بخونم

دیگه وقت فکر و این مسخره بازیا ندارم 

 


بهم زدیم 

اولش که بهم زدیم فک نمیکردم واقعا بهم بزنیم تا ۳-۳ ساعت صرفا ناراحت بودم.

یه هو حس که حس کردم کار تمامه دیگه خیلی بد شد با التماس و خواهش و به پا افتادن و گریه شروع شد بعد که دیدم دارم اذیتش میکنم اون التماس و خواهش و اینام تبدیل به گریه شدن و میرسیم به الان که گوشام پره آبه

هیچ وقت فک نمکردم این قد احساساتی باشم

حالا حس میکنم الان میتون خودمو نگه دارم یکم دیگه دوباره میرم التماس و تمنا و این سری قوی‌تر به پاش میوفتم و دوباره اذیتش میکنم این سری دیکه به خودم قول دادم که دیگه این طوری نشه این که هیچ کاریم نمیتونم بکنم خیلی بده 

اولش میخواستم تلگرامو پاک کنم بعد دیدم چرا بچه شدم؟‌نصب کردن ا‌ون برام ۳ دیقه طول میکشه‌ بعدم اس ام اس و اینام هست

 

وقتی میفمم  که با این چرت نوشتنا میخوام حواسه خودمو پرت کنم بالشم بازم خیس تر میشه

خلاصه که کرونا:۱

           من:۰ 


الان خیلی وقته کم تر چیزی میتونه ناراحتم کنه یعنی در واقع یه چیز شده مثلا از چیزایی که باید ناراحتم میکرد ولی نکرد اولیش دوستیام بود .حدودا با حذف شدن هیچکدومشون مشکل خاصی ندارم یا مثلا بعد ioi هم همچین ناراحت نبودم یا بعد مردن مامان بزرگم حقیقتا به هیچ جام نبود یه روز بابام مریض طور شد همه حدودا مطمین بودن کرونا گرفته و اونم حتی خیلی مهم نبود 

الان اون تنها چیزی که مونده

تنها کسی  عه که برام مهمه

 

اون قضیه بازده مازدهم دیگه کنسله ورزشم دیگه کنسله مشق پشقم دیگه کنسله

خواب و فکر کردن مونده 

 

یه تیکه سنگ میشم بعدش تا یه مدتی  :)) 

کاش یه جور دیگه پیش میرفت 

 

یاعلی 

 

هاا رابطم با خدا جالب شده دوباره به جز لحظه های یه دفعه ای که خیلی کمکشو میخوام اکثر موقع ها  ؛دیگه حال ندارم بقیشو بنویسم؛

تو این زندگی

 


دو روز اول همه چی خیلی سخت بود خودم رو الکی مقصر میدونستم 

حالا همه چی بهتر شده یکم که فکر میکنم میبینم اصلا فکرام منطقی نبود خدا رو شکر تموم شد دیگه اون حس قبلی رفت. ما برا هم ساخته نشده بودیم.

وووووو به جز قانون رابین که میگفت بعد هزارامین ابجو همه چی اکی میشه قانون من میگه بعد len()/60 روز عقل باز میگرده :)) و میشه قانون طلاییم =))

 

و قانون طلاییم میگه توی این len()/60 روز از این به بعد بهش میگیم دوران قاراشمیش(می‌خواستم دوران به‌گایی باشه ولی دیدم ذشته=)) خلاصه که تو این دوران قاراشمیش شما اصولا هیچ کاری نکنی سنگین‌تره  پیشنهاد منم خواب هست همشوو بخواب بره تو این مدت مغزت کار نمیکنه عزیز برادر یا خواهر =)) البته این قانون رو الان نوشتن زوده احتمالا باید به لاگ لن ربط داشته باشه چون این جوری اونایی که بعد ۳۰ سال زندگی جدا میشن مدتی که مغز کار نمیکنه میشه ۶ ماه که خوب شتت برا اینم درسته و وایی وقتی نوشته های این ۲ روز میخونم به اباهت قانون طلایی که مغز کامپیلیتلی خرابه پی میبرم.الان که میبینم واقعااا تعجب میکنم که چه طوری میشه همهی تقسیر هارو گردن خودم بدونم.


دیروز رفتم دم خونشون و یه فاک اف خیلی تکنیکی گرفتم بعدش چی شد اون رفت من موندم تو ماشین حالم خیلییی بد شد یکمی بعدش رفتم دم همون جایی که فاک اف رو گرقتم نشستم یه مدت فقط جلو نگاه کردم یکم بعد بارون گرفت منم که حالم خیلی بد صورتم هم که خیسس :(( گفتم برم زیر بارون مثل تو فیلما و الحق که خیلی خوب بود همین جوری رفتم تو پارک قدم بزنم بعد همین جوریی رفتم پایین پایین پایین رسیدم به جایی که هیج جوره نباید میرسیدم حالا  کجاا ؟مکان

  هیچی دیگه خیلی حالم خوب بود اونجام رسیدم و دیگه هیچ چی بارونم سگی شده بود منم دیگه مقدار گریم با مقدار بارون سینک شده بود اصلا یه وضعییی لباس مباسم که یه تیشرت داشتم با یه سوییشرت که زیپش خراب بود از یه جایی به بعد دیگه شروع کردم به لرزیدن.اصلا اینقد مشکلاتم زیاد شده بود منطقا نباید هنوز بزرک ترین مشکلم اون میبود قبلا یه بلاگ در مورد کوه هم داشتم همینو میگقتم توش وقتی داری از سرما یخ میزنی پاهات دارن به فاک فنا میرن احتمالا مشکل فکرین این که هدف زندگی چی هست نیست الانم هم از دیشبش یه قهوه خورده بودم با یه پاستیل هم گشنم بود هم سردم بود هم تشنم بود اصلا همه چی با هم خراب بود ولی این سری مثل کوه نبود مشکلم هنوز اون بود همین جوری سیگار میکشیدم شاهین گوش میدادم و اینا دیگه 

اهنگای شاهینیم اصلااااا مناسب نبودنا حتی بگو یه اپسیلون اون وسط اون داشت به بی‌بی‌سی فوش میداد یه مثلا

وسط این شرایط بودم که یه هوو بهم پیام داد و نجاتم داد .یه ساعت بعد اولین پبامش فک کنم خونه بودم . حالاا این وسط من چیی گفتم ؟؟؟ افتضاح‌ترین چیزی که میشد گفت وسط حرفام بعد این که هی گفت چرا هنوز این جایی و اینا منم جیش داشتم این ۲ تا سوال با هم رفتن تو یه روش طلایی اومد بیرون (اگه هی دارم چرت میگم چون دستام نمیزارن تایپ کنم همچین چیزیوو ) (اره نمیتونم =)) خلاصه یه روش اومد بیرون 

ولی یه چیزی فهمیدم امروز با این کارا ممکنه موقطا بره کنار ولی هیچ چی با این کارا درست نمیشه 

مثل چشم میمونه اگه نداشته باشی خب بده ولی اگه نفس نتونی بکشی خب نگرانیت چشمت نیست اگه بگی خببب این :دیدنی: که این همه دارم خودمو براش اذیت میکنم قدر ۲ دیقه نفس نکشیدن برام مهمه خوب خیلی مقایسه بی معنی‌هست حالا احمقانه تر چیه این که به چشت بگی اینووو 

خلاصه که اره این طوری دیگه

اون لن/۶۰ هم اولین زمانی هست که مغز کار میکنه یا میشه گفت حس میکنی کار میکنه و پایان وقتی که خرابه نیست قطعااااا 

 

شاد باشیدد 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها